پسرکی آنها را روی کاغذ کشید ، نگاه آن دو به هم افتاد در همان نگاه اول دلش لرزید خط اول نگاهی به خط دوم کرد و گفت ؛ ما می توانیم با هم زندگی خوبی داشته باشیم ؛ خط دوم از خجالت به خود لرزید… خط اول گفت من می توانم کار کنم می توانم خط کنار یک ریل باشم یا خط کنار یک نردبان… خط دوم گفت ؛ من نیز کار می کنم می توانم خط کنار یک گلدان باشم یا یک خط کنار یک نیمکت خالی توی یک پارک خلوت… آه چه شغل شاعرانه ای !!! در همین لحظه معلم گفت: دو خط موازی حتی اگر عاشق هم باشن هیچ گاه به هم نمیرسن مگر اینکه یکی از اونا واسه رسیدن به دیگری بشکنه!
آره راست گفتی
سلام
سلام... مرسی از اینکه به این خانه محقر ما سر زدین!!!!
خیلی خوب بود بانو
مرسی !!!
وقت داشتی بیا سینماتوگرافی
باشه حتما میام!
مرسی عزیزم بانو یگانه
خواهش میکنم !!!
باران
بهانه ی خوبی بود برای برگشتن...
سلام
امیدوارم این باران همچنان ببارد تا برگردین به اینجا.....
براستی یگانه توییی بانو... اگه تونستی بیا پیشم
بهت سر میزنم ! وب جالبی داری....
سایت قشنگی داری.اگه توش عکسا بیشتربذاری خیلی جذاب ترمیشه....یگانه بانو
مرسی عزیزم ..... حالا چرا غیرتی میشی ؟؟!!!!!
خیلی نوشته هات قشنگن عزیزم
میسی قابل نداره....