کاش
میشد
زندگی را رنگ کرد
کاش
سادگی پیروز بود
کاش
دیوار ما
یک رنگ داشت
کاش
دشت ها همه یک راه داشت
کاش
آب هارا گل نمیکردند
کاش
ماهی در ته آب روان آزاد بود
کاش
سیب روی شاخ در پناه عشق جاوید بود
کاش
خورشید
نور و گرما را
بر تمام خاک
اینگونه میتابید
...... کاش
عشق جاری بود
کودکی که لنگه کفشش را دریا از او گرفته بود روی ساحل نوشت : دریا دزد است.
مردی که از دریا ماهی گرفته بود روی ساحل نوشت : دریا سخاوتمندترین سفره هستی است.
موج دریا آمد و جملات را با خود محو کرد و این پیام را به جا گذاشت :
برداشت دیگران در مورد خود را در وسعت خویش حل کنیم !
اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم
و یا از روے خودخواهی فقط خود را پسندیدم
اگر از دست من در خلوت خود گریه اے کردے
اگر بـد کردم و هرگــز به روے خود نیاوردے
اگر زخمی چشیدے گاه گاهی از زبان من
اگر رنـجیده خاطـر گشتی از لحن بیان من
حلالمــ کن...
حلالم کن، و بعد از آن دعایمـ کن...